سنگفرش هر خیابان از طلاست
بخشی از یک کتاب:
“در طول جنگ میان دو کره من به همراه خانواده ام از سئول خارج شده و به عنوان آوارگان جنگی در تااگو اقامت کردیم. برادران بزرگترم مشغول خدمت در ارتش بودند و پدرم را هم قبلاً ربوده و به کره شمالی برده بودند. تنها چهارده سال داشتم که ناچار به تامین مخارج زندگی خانواده ام شدم. در بی نظمی های زمان جنگ کار مناسبی برای کسی به سن و سال من یافت نمی شد، اما با خوش اقبالی، یکی از شاگردان پیشین پدرم در دفتر روزنامه ای کار می کرد و او کمک کرد تا من شغل روزنامه فروشی را آغاز کنم. من اغلب روزنامه ها را در فروشگاه هایی که در مرکز خرید شلوغ پانچون در تااگو بودند به فروش می رساندم. همین که روزنامه ها در اختیار من قرار می گرفت، بلافاصله به طرف بازار می دویدم، زیرا اگر در میان مسیر وقتم را برای فروش چند روزنامه به عابرین تلف مـــــی کردم، در آن صورت شانس فروش روزنامه در بازار پانچون و روزنامه فروشی های دیگر را از دست می دادم. بنابراین من در آغاز هر روز نخستین روزنامه فروش فرز و چابک بازار بودم، اما باز هم نمی توانستم تمام بازار را در محدوده ی خود حفظ کنم، زیرا همین که در آغاز بازار شروع به فروش روزنامه ها می کردم، زمان زیادی را برای بازگرداندن بقیه ی پول کسبه صرف می کردم و طی این دقایق با ارزش، فروشنده های دیگر به من رسیده، پیشی گرفته و سریعاً بقیه ی بازار را قبضه می کردند.
من برای سیر کردن شکم خانواده ام، حداقل می بایست صد روزنامه در روز به فروش می رساندم. مادر و برادر کوچکترم همواره با نگرانی در منزل منتظر بودند، بنابراین برای اینکه بتوانم کلیه روزنامه ها را به فروش برسانم ناچار بودم کارهای جدیدی ابداع کنم و برای همین، هر روز مقدار زیادی پول خرد به همراه می بردم و بقیه پول خریداران را میان روزنامه می گذاشتم و به درون مغازه پرتاب می کردم و با شتاب پول را از مغازه دار گرفته، با عجله به طرف مشتری بعدی می رفتم. به این ترتیب به تدریج توانستم دو سوم از بازار را به دست بگیرم. اما با همه این راه ها هنوز هم دیگر فروشندگان به من می رسیدند.
باید شیوه ی خود را تغییر می دادم و همین کار را هم کردم. در این شیوه ی جدید هنگامی که به بازار می رسیدم با سرعت بالا یک روزنامه به درون مغازه پرت می کردم و و در مسیر بازگشت و با وقت کافی پول روزنامه ها را از مغازه داران پس می گرفتم؛ ه این ترتیب هیچ کدام از روزنامه فروش های دیگر قادر به رسیدن به من نبودند و ابته همه سر وقت و در همان روز پول روزنـامه ها را پرداخت نمی کردند، اما به این طریـق تـمام روزنامه هـایم را به فـروش مـی رساندم و در عرض چند روز طلب خود را پس می گرفتم. بعد از گذشت دو ماه، روزنامه فروش های دیگر تقریباً از فروش روزنامه در بازار منصرف شده و بعد از آن من تمام بازار را در قبضه خود گرفتم. به عقیده خودم، بعد از این تجربه آموختم که همیشه با تلاش خود می توانم بر اوضاع چیره شوم.”
نام: “سنگفرش هر خیابان از طلاست”
افتخارات: پرفروش ترین کتاب سال در زمینه موفقیت شغلی
موضوع: زندگی “وو چونگ کیم” مدیر موفق شرکت دوو و توصیه او به کسانی که میخواهند کسب و کار موفقی داشته باشند
اگر کسی دچار ناامیدی و بدبینی شود، آن جا نقطه ی پایان پیشرفت اوست. وقتی دیگران، شمارش غیرممکن ها را آغاز می کنند، من، شمارش امکانات را شروع می کنم. افرادی که به این نتیجه می رسند که "شاید نشد" یا "اگه نشه چی"، صلاحیت کسب و تجارت را ندارند. از لحظه ی آغاز باید به هر آن چه انجام می دهید، خموش بین باشید اما یک چیز هست که برای خوش بینی، ضروری ست و آن، از خودگذشتگی برای رسیدن به هدف است. مغز و شخصیت شما، هنگامی رشد می کند که از آن استفاده کنید و آن را به حرکت درآورید. خلاقیت با کار سخت و امید، افزایش می یابد. هر کسی که خود را وقف کارش کرده، هرگز شکست نخورده است."ادیسون" اغلب یک آزمایش را 200 بار یا حتی بیش تر تکرار می کرد تا این که یک اختراع را ثبت کند. او با بی تابی وصف تاپذیری، نیروی بالقوه ی نهفته ی خود را توسعه داد و یک نابغه شد.
پیشرفت کردن هم.ان فلسفه طبیعت است. تلاش بسیار کنید که هر روز باهوش تر، تیزتر و بهتر شوید. باید با دیگران دست و دلباز و با خودتان، سخت گیر باشید. هرگز از ان چه در حال حاضر دارید و به دست آورده اید، راضی نباشید. خود را برای ادامه ی زندگی ، آماده کنیئ. اگر حرکت نکنید، فلج می شوید. حفظ وضع موجود، واپس گرایی است.
ثروتمندان واقعی، افرادی هستندکه زیاد می بخشند، آنانی که هر چه در توان دارند، می بخشند. اگر چه دارایی های یک فد، کم باشد ولی با بخشش می تواند هر لحظه جزو ثروتمندان واقعی شود. ایجاد خلاقیت با مطرح کردن چند یوال درباره ی وضعیت فعلی، شروع می شود.
آیا نهایت تلاش خود را کرده ام؟
آیا شرایط فعلی، مطلوب است؟
روش بهتری وجود دارد؟
مهم نیست چه کاری انجام میدهم ولی دوست دارم آن را درست، کامل و بی عیب انجام دهم. ای کار برای موفقیت، بسیار ضروری ست. نهایت تلاش خود را تا انتهای کار، نه تنها مهم، بلکه ضروری و اجتناب ناپذیر می دانم. فرصت ها و تغییر ها، زاییده ی ناملایمت ها و نا مطلوب هاست. فرد خوش بین، فرصت را از بحران، بیرون می کشد. او ممکن است پیروز شود یا شکست بخورد اما از موقعیت بحران و شرایط نامطلوب، نمی هراسد. او با بحران گرفتاری، زندگی مسالمت آمیزی می کند و از آن، چیزی را می آموزد که از قبل نمی دانسته. تا هنگامی که نهایت سعی خود را می کنید، هرگز به خاطر شکست، سرزنش نمی شوید. تنها کسی سرزنش می شود که با شکست خوردن و موفق نشدن، نا امید شود. آنان که می خواهند بهترین باشند، باید نهایت تلاش خود را بکنند. اگر نهایت تلاش خود را انجام دهید، احتمال دارد که در اوج قرار نگیرید ولی خیلی به آن نزدیک می شوید. اگر فکرکنید که نمی توانید کاری را انجام دهید، مطمئن باشید که همین طور می شود. تلاش های تردیدآمیز، هیچ کس را به اوج نرسانده است. هرگز از تلاش برای مسب مقام های بالاتر، دست نمی کشم چون می فهمم برای اجتناب ازشیمانی و حسرت، تنها یک راه وجود دارد و آن، نهایت تلاش در کاری است که انجام می دهم.
"شرکت روو" و واحد مدیریت در مقایسه با شرکت های دیگر، 2 برایر کار می کند. دیگران از 9 صبح تا 5 عصر کار می کنند، شرکت ما از 5 صبح تا 9 شب، کار می کند. رشد ما را در 25 سال گذشته، معجزه می نامند. هر شرکتی و هر فردی اگر به اندازه ی ما کار می رکد، می توانست جای ما باشد. اگر کسی، 3برابر در هر روز، نسبت به شخص دیگری کار کند با درس بخواند، این فرد در هر روز به اندازه ی 3 روز آن فرد، پیشرفت می کند. البته، مهم تر از کمیت زمان، کیفیت آن است. روزها برای من، خیلی کوتاه هستند. آرزو می کردم به جای 24 ساعت، 40 ساعت در هر شبانه روز، زمان داشتم.
زندگی به اندازه ی کافی، طولانی است اگر از وقت خود به صورت موثر استفاته کنید تا کار بزرگی انجام دهید. اما اگر از وقت برای تنبلی و تفریح های بی محتوا استفاده کنید و به خاطر عامل باارزشی، تلاش و زندگی نکنید، متوجه می شوید که خیلی دیرشده و زمان کمی در اختیار دارید. زندگی به خودی خود کوتاه نیست اما با اتلاف وقت، آن را کوتاه می کنیم. زندگی به اندازه ای طولانی است که می توانید در آن ، هر کاری که بخواهید، انجام دهید. زندگی، ارزشمندتر از
آن است که به امور بی ارزش بگذرد. حتی از یک لحظه ی آن هم غافل نشوید چرا که همه چیز از انباشته شدن لحظه ها ساخته می شود مانند ساخته شدن یک خانه با روی هم قرار گرفتن آجرها.
اگر کسی از راز سلامتی من سوال کند، مجبور خواهم شد که بگویم:"کار سخت". من از کارم، همه گونه انرژی می گیرم. انرژی بدنی، روحی و فکری. لذت را به کار، اضافه کنید یعنی از کاری که انجام می دهید، راضی و خوشحال باشید و بخواهید که در آن، مهارت منحصر به فردی کسب کنید و به کارتان علاقه مند باشید. آن گاه، به طور حتم، احساس شادابی و نشاط می کنید. عرق ریختن هنگام کار، بسیار لذت بخش تر از عرق ریختن در باشگاه است. کار، تفریح بزرگ من است. این راه میان بر سلامتی من است. به جز کارهایی که از لحاظ اخلاقی و مذهبی، نادرست است، هرچیز دیگری را تجربه کنید. سخت درس بخوانید، دانشجو شوید، ورزشکار شوید، هنرمند شوید، به کوه بروید، بیل زدن زمین را بیاموزید، مسافرت بروید و ... با انواع شخصیت های سالم دوست شوید. با طبقات گوناگون جامعه، در ارتباط باشید. دوستان گوناگون از ططبقه های مختلف، ثروت بزرگی است. همواره یک کتاب جیبی به همراه داشته باشید. کتاب ها تجربه های نداشته ی شما می باشند.
نصیحت مکن به کسی که کاری را آغاز کی کند این است:
.از همان ابتدا با اراده ی جدی و به سختی کار کنید. هیچچیز بدون تلاش ممتد، به دست نمی آید.
·به نوآوری های کوچک خود، اهمیت بدهید. چیزهای کوچک اطرافتان را بهتر کنید.
·برای دیگران، کار کنید و به آنان ، نفع برسانید.
·اگر به خود، اطمینان داشته باشید، هرکاری، شدنی ست. در هر مشکلی، یک راه مخفی وجود دارد که انسان های راسخ، باارادهو امیدوار، آن را پیدا می کنند.
·فرصت ها، شانس ها و نقاط عطف زندگی، بدون کار سخت و راسخ به وجود نمی آیند.
احساس می کنم هر کاری را که شروع کنم، می توان به پایان برسانم. تنها کاری که می باید می کردم، این بود که تصمیم بگیرم کاری را انجام دهم و هنگام ناامیدی ها، مشکل ها و شکست ها، فقط پایان کار مورد نظرم را تجسم کنم. هیچ چیز، غیر ممکن نیست. نداشتن استحکام اراده، باعث می شود که شما کاری را غیر ممکن تصور کنید. زندگی، درهای خود را به روی افرادی میگشاید که آن را با انرژی و قدرت بقه مبارزه می طلبند. هر چه را که می خواهید انجام دهید، در ذهن خود تجسم کنید که آن کار، انجام گرفته و هنگام ناامیدی، خستگی و بی حوصلگی، این تصور و تجسم را ادامه دهید، سپس از عقل و اراده ی خود، استفاده کنید.
اگر به یک هدف رسیدید، باید هدف بعدی را تعیین کنید باید این دیدگاه را در زندگی داشته باشید که همواره هدف ها، تمام نشدنی هستند. هرگز نباید زمانی فرا رس که فکر کنید و بگویید:"بالاخره موفق شدم" یا " به ان چه می خواستم،
رسیدم" در این صورت، این احساس رضایت از توفیق حاصل شده، خطرناک ترین لحظه ی پیشرفت است. شرط زنده بودن، حرکت است و فعالیت، نشانه ی زنده بودن شماست. اگرحرکت نکنید، بی جان هستید. عدم نشانه و تحرک، به مرگ منتهی می شود.
هر چه بیش تر و سریع تر، زمین را حفر کنید، حفره ای عمیق تر و اب بیش تر و زودخنگام تری به دست می آید. همه ی ماجرای زندگی، همین است و بس.
به طور معمول وقتی در سفر هستم، از اقامت در هتل،خودداری می کنم و به جایی می روم که فقط بتوانم بخوانم. در کارخانه های دور، در اقامتگاه کارگران، اقامت می کنم تا ببینم چگون زندگی می کنند. با آنان غذا می خورم و وقت بیش تری را با کارگران می گذرانم، نه به این خاطر که از خود، فروتنی نشان دهم یا صرفه جویی مالی کنم بلکه می خواهم روحیه اصلی خود را داشته باشم. شما باید زیر سطح امکانات خود زندگی کنید. این به شما، امنیت می دهد. احساس راحتی بیش تری می کنم که در پله پایین تری نسبت به درآمدم زندگی کنم. اگر به زندگی و زرق و برق و ثروت خود ببالید و آن را با انواع وسایل و اتومبیل و خانه های مجلل به نمایش بگذارید، کار احمقانه ای کرده اید چون به این معناست که چیز دیگری برای افتخار کردن ندارید. هرگز مال خود را به متعلق به خود ندانید هرگر برای خود کار نکنید. برای بهبود زندگی افارد جامه و دنیا کار کنید و از ثروت خود به نیازمندان ببخشید. اگر چه من مدیر یک شرگت جهانی هستم اما برای من، رفاه مردم و کارآفرینی، لذت بخش است. من ازکارهایی که انجام می دهم، لذت می برم و سخت کوشی می کنم. من برای منافعم به دیگران، تا به این سن در تلاش جدی و سخت بوده ام. قبل از خودتان به نیازمندان فکر کنید و نفع آنان را به نفع شخصی خود، مقدم بدانید. آلوده ی خودپسندی، حرص و چشم و هم چشمی نباشید با ایمان به سمت مقصد فردا حرکت کنید.
من به کادرم افتخار می کنم. مشکل های کمرشکنی که او در پرورش 5 فرزند به تنهایی متحمل شد، شگفت آور بود. او به هر نحوی، مقدمه های درس خواندن ما را فراهم کرد. زندگی او، فداکاری برای فرزندانش بود. باید اعتراف کنم من به عالت تاثیری که از فداکاری مادرم گرفته بودم، فلسفه ی اساسی "شرکت دوو" را تلاش فداکارانه برای بهبود زندگی مردم نیازمند، قرار دادم.
علی اکبری